موسسه رخسار قرآن
دزد را منبر منه بر دار دار!
اسماعیل آل احمد - دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآنی
« آیت الله طالقانی پا را فراتر می نهد و در "پرتوی از قرآن" در تفسیر آیه الذی یتخبطه الشیطان من المس (سوره بقره)، آشکارا می گوید "دیوانگی را ناشی از تماس و تصرف جن و شیطان" دانستن، از عقاید اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است (و این رأیی است که پاره ای از مفسران جدید عرب هم اظهار داشته اند). وی اصلاً کوششی در تاویل آیه نمی کند و "خطا" را می پذیرد اما مصلحتی را برای ذکر این خطا در قرآن پیشنهاد می کند. اما این سخن نه بدیع است و نه بدعت. جارالله زمخشری معتزلی عین این نظر را هشت قرن قبل از آیت الله طالقانی در تفسیر کشاف بیان می کند و آشکارا می نویسد که "این از عقاید باطل اعراب جاهلی بود که ضربه دیو موجب صرع می شود ... قرآن هم بر حسب اعتقاد آنان نزول یافت." و آلوسی در تفسیر روح المعانی می آورد که این عقیده همه معتزلیان است. نکته قابل تأمل این است که تفسیر و کلام سیال اسلامی امروز چنان به جمود مبتلا شده که حتی آرای خودی ها را بیگانه می پندارند و گمان می کنند که مستشرقان مخترع آنها هستند و قابل تأمل تر اینکه هیچ کس از گذشتگان معتزله را به این دلیل کافر نخواند. بل پاره ای از درشت گویان اشعری نوشتند که این منکران دیو، خود دیو زده و دیوانه اند. مولانا هم در این بیت اشاره به همین نزاع اشعری – معتزلی دارد که: فلسفی مر دیو را منکر شود در همان دم سخره دیوی بود » (1)
دیر زمانی است نسبت به نوشتهها و گفته های دکتر عبدالکریم سروش حساسیتی ایجاد شده و من هم کم و بیش در جریان این گفته ها و نوشته ها بودهام تا اواخر سال 86 و مصاحبه وی با رادیویی هلندی و نامه نگاری وی با حضرت آیت الله سبحانی. با کمال تعجب، دکتر سروش را در رسانه ای بین المللی در مقام گوینده ای دیدم که زبان به انکار چیزهایی گشوده که در عمق جان به آنها اعتقاد دارد! او را بر منبر سخنانی می بینی که بیشتر به یک انتقام سیاسی شبیه است تا خطابه ای عالمانه. می پذیرم که اجرایی نشدن تدبیر آقا ـ حضرت رهبری ـ در راه اندازی کرسیهای نظریه پردازی آزاد اندیشانه(2) فرصت ابراز نظر علمی را می میراند تا کار به دست رنگین نامه های ژورنالیستی آن سال ها افتاد که به جای مباحثه و جدال احسن علمی، به هوچی گری و تمسخر و فحاشی پرداختند، اما قبول ندارم برای پشت پا زدن به حریف، مقدسات مشترک خود و حریف را خفیف کنم. تلخی این خفیف کردن دو چندان میشود وقتی که یادت می آید یکی از شیرین ترین خاطرات دوران نوجوانیات، شنیدن تفسیر نهج البلاغه از همین زبان و از صدای جمهوری اسلامی ایران بوده است.
صاحب این قلم با علم به اینکه پاسخ سخنان مطرح شده در نامه آقای سروش را خود به بهترین نحو در چنته دارد، برای تذکر، به بررسی بندی از نامه وی که در صدر این نوشته آمده می پردازد؛ چه، « انّ الذکری تنفع المؤمنین».(3) آقای دکتر! مرحوم آقای طالقانی هیچ تلاشی در تأویل آیه نکرده اند؟! من با اجازه شما جملات آن مرحوم را عیناً می آورم تا منصفان خود قضاوت کنند: کالذی یتخبطه الشیطان من المس را تمثیل بیماری صرع و دیگر اختلالهای روانی دانسته اند، چون عرب اینگونه بیماری ها را اثر مس جن (دیوانگی) می پنداشتند. در زبان فارسی هم اینگونه بیمار را دیوانه (گرفتار دیو) می نامند. بعضی از مفسران جدید گفته اند: شاید مس شیطان اشاره به میکروبی باشد که در مراکز عصبی نفوذ می یابد و شاید نظر به همان منشأ وسوسه و انگیزنده اوهام و تمنیات باشد، آنگاه که در اندیشه و مغز انسانی رشد و تماس و نفوذ یابد. واقعیت این تمثیل هرچه باشد، خود تصویر مشهود و زنده ای است از اختلالات و حرکات ناموزون رباخواران و محیطی که از رباخواری فراهم می شود، تا شاید چهره واقعی و دورنمای آن را دریابند و اندیشناک و چاره یاب شوند.(4) آقای دکتر! آنچه مرحوم علامه طباطبایی ذیل همین آیه 275 بقره آورده اند، فصل خطاب همه این سخنان درباره خبط شیطان است. هرچند ممکن است کمی اطاله رخ دهد، اما به نقل بخشی از کلام علامه مجبوریم:
« انسان وقت گرسنگی به سراغ غذا؛ در تشنگی به سراغ آب؛ در وقت استراحت به سراغ بستر؛ هنگام شهوت به سراغ ازدواج، در خستگی به سراغ استراحت و در گرما به سراغ سایه و خانه می رود و ... این وضع انسان معمولی است. اما انسانی که ممسوس شیطان شده، یعنی شیطان با او تماس گرفته و نیروی تمیز او را مختل ساخته، نمی تواند خوب و بد؛ نفع و ضرر و خیر و شر را از یکدیگر تمیز دهد و حکم هر یک از این موارد را در طرف مقابل آن جاری می سازد ... وضع رباخوار عیناً همین طور است. چون او چیزی برای مدتی به دیگری می دهد و در عوض همان را با مقداری زیادتر می گیرد و این عمل بر خلاف فطرت آدمی است؛ چون فطرت که پایه و اساس زندگانی اجتماعی بشر را تشکیل می دهد، حکم می کند که آنچه را که آدمی دارد و از آن بی نیاز است، با آنچه که دیگران دارند و او به آن نیازمند است معاوضه کند و این خود خبطی است که رباخوار، مبتلای به آن است، مانند خبطی که جن زده مبتلای به آن است. برای اینکه معاملات ربوی او را در آخر دچار این خبط می کند که فرقی میان معامله مشروع یعنی خرید و فروش و معامله نامشروع یعنی ربا نگذارد ... نکته اول اینکه مراد از قیام در جمله «لایقومون الا کمایقوم ...» مسلط بودن بر زندگی و بر امر معیشت است. چون این معنا هم یکی از معانی قیام است که در استعمالات اهل زبان هم معنایی مشهور و شایع است و در قرآن کریم در موارد متعددی آمده: لیقوم الناس بالقسط (25 حدید)؛ ان تقوم السماء و الارض بامره (25 روم)؛ و ان تقومو اللیتامی بالقسط (126 نساء)و اما قیام به معنای ایستادن که مقابل نشستن است بدون شک مناسب با مورد آیه نیست و آیه شریفه با آن معنای درستی نمی دهد. نکته دوم مراد خبط ناشی از شیطان، حرکات نامنظم جن زدگان در حال بیهوشی و یا بعد از آن نیست و مفسرینی که کلمه نامبرده را به این معنا گرفتهاند اشتباه کرده اند؛ زیرا این معنا با هدف آیه سازگار نیست. چون فرض آیه این است اعتقاد رباخوار را در اینکه فرقی میان بیع و ربا نیست بفهماند و عمل او را که بر اساس این اعتقاد انجام می دهد، تخطئه کند و حاصلش این است که افعال رباخوار، افعال اختیاریی است که از اعتقادی غلط سر می زند و این چه ربطی به جست و خیزهای یک شخص مصروع و غش کرده دارد. پس مراد این است که رفتار رباخوار در مورد امر معاش و زندگی به رفتار جن زده و دیوانه ای می ماند که خوب را از بد تمیز نمی دهد ... و خدا بزرگ تر از آن است که گفتار خود را مستند به یک عقیده کودکانه باطل کند، ولو از باب مَثَل «چون که با کودک سر و کارت فتاد». مگر اینکه بعد از استناد و تشبیه بطلان آن عقیده را هم بیان کند و دارنده چنان عقیده ای را تخطئه نماید. چون خودش در کلام مجیدش فرموده: «یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه (42 فصلت)؛ انه لقول فصل و ما هو بالهزل (14 طارق) ... از این هم که بگذریم، نسبت دادن جنون دیوانگان به شیطان به طور استقلال و بدون واسطه نیست، بلکه شیطان اگر کسی را دیوانه می کند، به وسیله اسباب طبیعی است. مثلاً اختلالی در اعصاب او پدید می آورد و یا آفتی به مغز او وارد می کند. همچنان که فرشتگان که کرامات انبیا و اولیا مستند به ایشان است اسباب طبیعی را واسطه قرار می دهند و نظیر این معنا در داستانی که قرآن کریم از ایوب(ع) حکایت کرده آمده، عرضه می دارد: ان مسنی الشیطان بنصب و عذاب (41 مؤمن) و نیز عرضه می دارد: انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین (83 انبیاء) از یک طرف می گوید: شیطان با من مس کرده و از یک طرف این مس را به خود بیماری نسبت می دهد با اینکه مرض اسبابی طبیعی دارد ... احتجاج و استدلالی که در آیه آمده تا ثابت کند رباخواران دچار خبط اند با تشبیه نامبرده نمی سازد. برای اینکه خدای سبحان دلیل خبط آنان در رفتارشان را این دانسته که می گویند: خرید و فروش هم مثل ربا است و اگر مقصود تشبیه به آن جهت [جن زدگی و دیوانگی] بود، جا داشت به همان اختلال و ناموزونی حرکات استدلال فرموده باشد.(5) خلاصه کلام حضرت علامه این شد که طبق آیات قرآن، باطل در قرآن راه ندارد و قول فصل است و از طرف دیگر تعلیل رباخواران، همانندی بیع و ربا است. پس عقیده باطل جاهلی مدّ نظر قرآن نبوده و یکی دیدن بیع و ربا هم از عدم توانایی رباخواران در تشخیص نیک از بد خبر می دهد. درک درست از قرآن فقط با دیدن همه جانبه آیات صورت می گیرد؛ چه جان پیامبر ـ روحی فداه ـ بلندگوی وحی باشد، چه درخت میوه وحی. خیلی عجیب است که حتی کسانی هم که درصدد پاسخ به این خبط شیطان بالمس برآمده اند، سخنان حضرت علامه را ندیده اند یا نخواسته اند ببینند. آقای دکتر! با بیانی دیگر می گوییم: «آوردن چنین عبارتی از عرب در قرآن از باب مجازات فی الاستعمال است؛ چرا که تفاهم باید به لسان قوم باشد. پس دیگر به معنی اعتراف قرآن به صحت منشأ این نامگذاری لغوی نخواهد بود. دائم می بینیم که پزشکان قدیم و جدید به دچاران به این بیماری مجنون می گویند و این بیماری را جنون می نامند تا با زبان عموم کنار آمده باشند و این اصلاً به معنی اعتقاد حقیقی آن به این تصور نیست و به محل هایی که برای معالجه آنان و نگهداری از آنان دارالمجانین می گویند تا فقط با عرف رایج کنار آمده نباشد و لاغیر.»(6) آقای دکتر! اگر واقعاً قرآن چنین عقیده ای را قبول داشت، پس چرا به جای توصیه به مراجعه به تعویذات و کاهنان و اصحاب تسخیرات برای مداوا، راهی دیگر را در آیه 201 سوره مبارکه اعراف توصیه می کند و می فرماید: «انّ الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون». به راستی کسانی که خود نگهداری (و پارسایی) می کنند، هنگامی که وسوسهای از شیطان با آنان تماس یابد، به یاد (خدا) می افتند و ناگهان آنان بینش یابند. آقای دکتر! کافی است با یک مراجعه اجمالی به لغتنامه ها (7) یادتان بیاید که در قبال تذکر، غفلت و نسیان مطرح است. پس قرآن علاج غفلت و نسیان شیطانی را "تذکر" می داند و به عبارت دیگر، شیطان آدمی را دچار غفلت و نسیان می کند و راه علاج آن، تذکر است نه مراجعه به کاهنان. این آیه به نوعی، منبع کلمات علامه طباطبایی در تحلیل آیه 275 سوره بقره میتواند بود. اجازه می خواهم تا این نوشته را با ابیاتی از مولانا به پایان برسانم؛«آنکس که بیش از سی سال است که به دولت همنشین با آن روح بزرگ؛ آن عزیز عرش نشین؛ آن شمع خاموشان؛ آن رستخیز ناگهان؛ آن رحمت بی منتها؛ آن آتش افروخته در بیشه اندیشه ها؛ آن نابغه نادره تاریخ؛آن شهسوار عالم معنا؛ آن فلک پیمای چستخیز؛ آن مهروی بستان خدا و آن خوانسالار فقر محمدی حضرت خداوندگار مولانا جلال الدین محمدبن محمدبن حسین بلخی رومی ـ قدس الله نفس الزکیه ـ مباهی و مبتهج»ید و کمتر شب و روزی بوده است که به دل یا به زبان؛ آشکار یا نهان؛ سخنی از او یا با او نگویید و ضمیر خود و دیگران را با نام و کلام او مطرّا و مطهر و معطر و منور نکنید.(8) با این توضیح که این سخنان تلخ درباره قرآن و نبوت، حکم همان دزدی را دارد که شبانه و مخفیانه خویش را به منزل جان و دل شما رسانده است:
دشمن راه خدا را خوار دار / دزد را منبر منه بر دار دار
دزد را تو دست ببریدن پسند / از بریدن عاجزی دستش ببند
گر نبندی دست او دست تو بست / گر تو پایش نشکنی پایت شکست(9)
پینوشت ها: 1. سایت رسمی دکتر عبدالکریم سروش/ 2. بیانات مقام معظم رهبری با حوزویان (8/9/86)، اسوه، ج 1، 1386، صص 22-26/ 3. آیه 55 سوره ذاریات/ 4. سیدمحمود طالقانی، پرتوی از قرآن، تهران: انتشار 1350/ 5. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن (ترجمه محمد باقر موسوی همدانی)، دفتر انتشارات اسلامی، ج 18، 1383، ج 2، ص 629-637/ 6. محمدهادی معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الکریم، قم، تمهید، ج 3، 1385، صص 190-191/ 7. نگاه کنید به مفردات راغب و التحقیق علامه مصطفوی ذیل کلمه ذکر/ 8. مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی براساس نسخه قونیه (تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش)، تهران: علمی و فرهنگی، 1378، ج 5، ج 1، ص سی و یک/ 9. همان، ج 2، ص868.
منابع دیگر: قرآن کریم، ترجمه گروهی محمدعلی رضایی اصفهانی و دیگران، قم: دارالذکر، ج 2، 1384/ محمدفؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم، قم، نوید اسلام، ج 3، 1383. / ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ج 26، 1373/ ناصر مکارم شیرازی، مثال های زیبای قرآن، قم: نسل جوان، ج 1، 137/حسن رضا رضایی، قرآن و فرهنگ زمانه، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه، ج 1، 1383.
اگر قرآن نبود، باب معرفت الله بسته بود الی الابد. امام خمینی رحمت الله علیه